شکنندگی روانی (۹) افیون اشتیاق
تحميل الملف

شکنندگی روانی (۹) افیون اشتیاق

گوینده‌ای بر صفحهٔ یوتیوب ظاهر می‌شود و هم‌زمان با پخش موسیقی ملایمی در پس‌زمینه، بیننده را چنین خطاب می‌کند: «از اشتیاقت پیروی کن! اشتیاق تنها وجه تمایز میان انسان موفق و ناموفق است. برای مثال، استیو جابز، ماندلا و بیل گیتس را در نظر بگیر. این افراد اشتیاقی باورنکردنی داشتند و به همین دلیل در زندگی خود به موفقیت رسیدند. تنها چیزی که کم داری، ایمان به خودت است. زود باش، همین حالا شروع کن!»

با اوج گرفتن موسیقی انگیزشی و تشدید شور و حرارت گوینده، بیننده در حالتی از سرمستی و سرخوشی (Euphoria) غرق می‌شود. لحن خوش‌بینانهٔ سخنان گوینده قوت می‌گیرد و لبخندی پهن، هماهنگ با درخشش چشمانش، بر لبان او نقش می‌بندد. او ادامه می‌دهد: «انسانِ بدون اشتیاق، همچون ماشینی بدون سوخت است. تو می‌توانی این کار را بکنی! رؤیایت را به حقیقت بپیوندان و از همین حالا موفق شو. اشتیاقت از تو انسانی خلاق با انرژی‌ای فوق‌العاده خواهد ساخت. یالا، شروع کن! تصمیمی اساسی بگیر و مسیر زندگی‌ات را تغییر بده. این شادی را با ما به اشتراک بگذار و بی‌درنگ آغاز کن.»[1]

این کلیپ کوتاه از جوان اماراتی، مُعتَز مشعل، نمونه‌ای از سخنرانی‌های انگیزشی (Inspirational) و سخنرانان الهام‌بخش (Motivational Speakers) است که این روزها دنیای ما را فرا گرفته‌اند. پدیده‌ای با هزاران تماشاگر، ده‌ها هزار بلیط فروخته‌شده، میلیون‌ها بازدید و ده‌ها میلیون لایک و اشتراک‌گذاری؛ همگان به دنبال سخنرانان و الهام‌بخشانی هستند که به جوانان می‌آموزند از اشتیاقشان پیروی کنند، راه یافتن آن را به ایشان نشان می‌دهند و نوید می‌دهند که اگر چنین کنند، زندگی‌شان ۱۸۰ درجه متحول خواهد شد.

در ویدیویی دیگر، یک مربی زندگی (Life Coach) مصری در یکی از سمینارهایش، از حاضران می‌خواهد تا از صندلی‌های راحتشان برخیزند. او به آنان دستور می‌دهد یک پا را جلو و دیگری را عقب بگذارند و در حالت آماده‌باش برای مبارزه قرار بگیرند. ناگهان، سالن را موجی از هیستری فرا می‌گیرد و حاضران یک‌صدا فریاد می‌زنند: «باید موفق شوم!». این صحنه به جشنی از جنونِ جمعی می‌مانَد. هرکس این جمله را تکرار می‌کند و با مشت به سینهٔ خود می‌کوبد، گویی شکستِ مجسم‌شده در برابرش را به سخره گرفته است.[2]

نباید از سخنران، که از حضار، شگفت‌زده شد. هنگامی که آنان این تمرین بی‌معنا را به جا می‌آورند، عقلشان کجا رفته است؟

بیشتر این سخنرانان، سخن خود را با این ادعا آغاز می‌کنند که شرایط زندگی بر ایشان سخت بوده است، بنابراین «از صفر شروع کرده‌اند». سپس به روایت داستان‌های افسانه‌وار خود می‌پردازند؛ از دنبال کردن رؤیاهایشان در کوران کودکی‌های سخت و پرمشقت، و از اینکه چگونه از بسیاری چیزها دست شستند تا به آرزوهایشان پایبند بمانند. آنگاه به مردم انگیزه می‌دهند و تشویقشان می‌کنند که از موانع بگذرند و هرگز از اشتیاقشان دست نکشند و در پایان نیز، سخن را با کلیشه‌ای تکراری در هر سمینار و تقریباً در هر ویدیوی انگیزشی، به پایان می‌برند: «اشتیاقت را دنبال کن!»

این سخنرانی‌های انگیزشی (Motivational Talks)، به‌طور گسترده در شبکه‌های اجتماعی بازنشر می‌شوند. «اینفلوئنسر شبکه‌های اجتماعی» بودن، یعنی تشویق مردم به پایبندیِ تمام‌قد به اشتیاقشان. احمد الشقیری در یکی از برنامه‌ها ظاهر می‌شود و مردم را به پایبندی به آنچه دوست دارند فرامی‌خواند تا بتوانند به آنچه اساساً برای آن به دنیا آمده‌اند، جامهٔ عمل بپوشانند. او سخنانش را با این عبارت کلیشه‌ای به پایان می‌برد: «اگر کاری را که دوست داری انجام دهی، دیگر هرگز در زندگی‌ات مجبور به کار کردن نخواهی بود.»[3] و حضار با تشویقی گرم به او پاسخ می‌دهند.

این شعارها و پاسخ‌های ساده، آسان به دل می‌نشینند و هرچه ساده‌تر، مقبول‌تر. آیا از بحرانی عاطفی رنج می‌برید یا در مسیر کسب ثروت کلان با مانع روبه‌رو شده‌اید؟ یا شاید بحران شما، یافتن شغلی است در کشوری که بیکاری در آن بیداد می‌کند؟ نگران نباشید؛ زیرا شخصی خوش‌پوش، با رزومه‌ای پر از مدارک تحصیلیِ نامعقول، به شما خواهد گفت که حل همهٔ این مسائل، ساده و در دسترس است.

کار یعنی موفقیت... واقعاً همینطور است؟

روایتِ «اشتیاقت را دنبال کن» چارچوبی برای عمل ارائه می‌دهد: به دنبال توانایی‌هایت نرو، به دنبال اشتیاقت باش. امکانات و فرصت‌های پیش رویت را رها کن و در پیِ رؤیاها و احساساتت روان شو. و آنگاه که کسی بخواهد برای اثبات مدعایش، نمونه‌ای موفق از فردی را مثال بزند که با دنبال کردن اشتیاقش به ثروت و شهرت رسیده، به کارآفرینان بزرگی اشاره می‌کند که با سخت‌کوشی و فداکاری در کارشان به جایگاه امروزی خود دست یافته‌اند. این پروپاگاندا چنان فراگیر شده که بیش از یک‌سوم آمریکایی‌ها را به این باور رسانده است که «کار سخت» تنها راز موفقیت است.[4] و این افراد، تنبلی و بی‌تحرکی فرد را مقصر می‌دانند. از نظر آن‌ها، فقر نه به دلیل نابرابری است، نه از نتایج استبداد، و نه یکی از پیامدهای بی‌عدالتی نظام سرمایه‌داری. بلکه تو خودت دلیل فقرت هستی؛ فقیر هستی چون شکست‌خورده و کندذهنی.

این دقیقاً همان چیزی است که یکی از مالکان یکی از داروخانه‌های زنجیره‌ای مصری که در کمتر از یک سال به طور شگفت‌انگیزی رشد کرده و در یک چشم به هم زدن ده‌ها و صدها داروخانه مصری را به دست آورده بود، گفت. این مرد در مصاحبه‌ای با یکی از رسانه‌ها اظهار داشت: «کسی که به ۳۵ سالگی رسیده و هنوز فقیر است، لایق فقر است.» اینجا این گفتمان توسعه به اوج خود می‌رسد، زیرا سرزنش نه بر گردن سیستم فاسد است و نه بر نابرابری اجتماعی، توزیع ناعادلانه ثروت یا قوانین ضعیف تنظیم بازار و کار. بلکه تو به عنوان یک فرد لایق سرزنش هستی. با این حال، این مرد به ما نگفت که چگونه ثروتش را به دست آورده، به کدام خانواده تعلق دارد، و چگونه اصلاً شریک این سلسله داروخانه‌ها شده است.

این گفتمان این واقعیت را نادیده می‌گیرد که بیرون کشیدن یک خانواده کامل از فقر و ارتقاء آن‌ها از طبقه فقیر به طبقه متوسط یا از طبقه متوسط روبه پایین به طبقه متوسط روبه بالا، کاری بسیار دشوار و به‌ ندرت اتفاق می‌افتد. این حقیقت ساده توسط مجله Vice کانادا در گزارشی با عنوان «متأسفم، اما ثروتمند به دنیا آمدن هنوز هم به موفقیت بیشتری منجر می‌شود تا تلاش و کوشش در مدرسه» تأیید شده است. در این گزارش ذکر شده که آموزش مطمئناً مهم است، اما مدرک دانشگاهی، تلاش در تحصیل و کار سخت برای ارتقاء اجتماعی افرادی که از پیشینه‌های فقیر اجتماعی می‌آیند، کافی نیست.[5]

من در اشتیاقم شکست خورده‌ام، پس من یک شکست‌خورده هستم

مشکل کجاست؟

مشکل اینجاست که پس از شنیدن چنین سخنانی، روان فرد در آسمان‌ها به پرواز درمی‌آید، جانش از اشتیاق شعله‌ور می‌شود و بندبند وجودش با رؤیای راه‌اندازی کسب‌وکار کوچک خود، به تب‌وتاب می‌افتد. او گویی دوزی از مخدری توهم‌زا مصرف کرده که دنیایی شاد و خوش‌بینانه پیش چشمانش ترسیم کرده است. اکنون او می‌کوشد تا به وعده‌ها جامهٔ عمل بپوشاند؛ کدام‌یک از ما در پی راهی ساده و بی‌دردسر برای رسیدن به موفقیت نیست؟

اما این سرخوشی دیری نمی‌پاید. فرد به محض قدم گذاشتن به دنیای واقعی، با سر فرو می‌ریزد. اینجا نه از موسیقی ملایم خبری است و نه از سخنران خوش‌زبانی در جامه‌ای شیک بر صحنه‌ای باشکوه. آن جوان خود را غرقه در کوهی از پول و در میان تشویق‌های بی‌امان نمی‌یابد؛ بلکه درمی‌یابد که واقعیت، تلخ و طاقت‌فرساست و بازار آکنده از چالش و سختی. او بر سر راه موفقیتش با ده‌ها و صدها مانع روبه‌رو می‌شود و سرانجام، تمام پول و سرمایهٔ اندکش را در پروژه‌ای که هنوز نوپا بود، از دست می‌دهد. در نهایت ناگزیر می‌شود پروژه را تعطیل کند و به نقطهٔ صفر بازگردد، و چه‌بسا در گرداب بدهی‌های سنگین نیز فرو رود.

این سرنوشت یک فرد نیست، بلکه حکایت اغلب کسانی است که به دنبال اشتیاق خود می‌روند تا یک استارتاپ (Startup) تأسیس کنند. حقیقت تلخی که سخنرانان انگیزشی پنهان می‌دارند این است که ۹۰٪ از پروژه‌های نوپا و کسب‌وکارهای کوچک، سرانجامی جز شکست ندارند و به فروپاشی کامل می‌رسند. به عبارت دیگر، از هر ده نفر، تنها یک نفر برندهٔ نهایی خواهد بود؛ این همان موضوعی است که ایرین گریفیث، خبرنگار روزنامهٔ «نیویورک تایمز»، در مقاله‌اش در مجلهٔ «فورچن» به آن پرداخته است.[6]

اما حتی کسب‌وکارهایی که سال اول را پشت سر می‌گذارند نیز لزوماً دوام نمی‌آورند. در ایالات متحده نرخ شکست کسب‌وکارها پس از پنج سال فعالیت به ۵۰٪ می‌رسد و پس از ده سال، این رقم به ۷۰٪ افزایش می‌یابد.[7] به بیان دیگر، از هر ده نفری که کسب‌وکاری را آغاز می‌کنند، در نهایت تنها سه نفر موفق به تحقق رؤیای خود می‌شوند. مابقی در گرداب ناامیدی و بدهی غرق شده و این امر به نوبهٔ خود، پیامدهایی چون فرسودگی، فروپاشی خانواده و مشکلات روانی و اجتماعی را در پی خواهد داشت.

بنابراین، ما با جوانی روبه‌رو هستیم سرشار از امید، که در جست‌وجوی اشتیاق خویش است و مشتاقانه رؤیای راه‌اندازی کسب‌وکار کوچکش را در سر می‌پروراند. جفری آرنت، استاد روانشناسی در دانشگاه کلارک، تصور این جوان از کار را چنین توصیف می‌کند: «او معتقد است که کار صرفاً یک شغل نیست، بلکه یک ماجراجویی است؛ سفری برای رشد و خودشکوفایی؛ فعالیتی متناسب با مهارت‌هایش که به او احساس لذت و کمال می‌بخشد.».[8] البته این تصور، تصویری واقع‌بینانه از ماهیت شغل نیست؛ زیرا کار اغلب با روزمرگی، کسالت و رویه‌هایی ملال‌آور همراه است.

بدین ترتیب، تمام رؤیاهای آن جوان در برخورد با صخرهٔ واقعیت، در هم می‌شکند. او به جای تحقق اشتیاقش، از سرمستیِ آن به خود می‌آید و خود را در حالی می‌یابد که در دو شغل جان می‌کند تا بتواند بدهی‌ها و قبض‌هایش را بپردازد و از پسِ هزینه‌های زندگی برآید. او ممکن است در گرداب یأس و سرخوردگی فرو رود؛ گردابی که به افسردگی می‌انجامد و سبب می‌شود اعتماد به نفس و توانایی انجام هر کاری را از دست بدهد و حتی خود را در تأمین مخارج و حمایت از خانواده نیز ناتوان ببیند.

این نوع سرخوردگی، به شکلی ویژه در برنامه‌های استعدادیابی به چشم می‌آید. هزاران نفر در مراحل مقدماتیِ مسابقات آواز، رقص و نمایش استعداد شرکت می‌کنند. با آنکه اغلبِ این شرکت‌کنندگان آشکارا فاقد حداقل مهارت‌های لازم هستند، اما وقتی با رأی منفی داوران روبه‌رو می‌شوند، دچار شوک شده و با گریه‌های هیستریک یا حملات خشم واکنش نشان می‌دهند؛ گویی از این حقیقت آشکار که تا چه حد از معیارهای اولیهٔ مسابقه به دورند، بی‌خبرند.

اول نان شب

اما بیایید کارت‌ها را دوباره بچینیم... و یک سؤال ساده بپرسیم:

اشتیاق چه ارزشی دارد اگر نتوانی هزینهٔ زندگی‌ات را تأمین کنی؟ اشتیاق چه سودی دارد اگر نتوانی قوت لایموتی برای خوردن بیابی؟ و اشتیاق چه اهمیتی دارد اگر نتوانی مخارج همسر و فرزندانت را بپردازی؟

چرا پسران و دختران جوانی که در ابتدای راه زندگی هستند، باید با این مسکن‌های انگیزشی تخدیر شوند، به جای آنکه برنامه‌هایی واقع‌بینانه پیش پایشان گذاشته شود و با سازوکار بازار، نیازهای آن و مهارت‌های ضروری آشنا شوند؟

کال نیوپورت، استادیار دانشگاه «جورج تاون» و نویسندهٔ کتاب «آن‌قدر خوب که نتوانند نادیده‌ات بگیرند» (So Good They Can't Ignore You)، سه فصل کامل را به نقد و تحلیل گفتمانِ «اشتیاقت را دنبال کن» اختصاص داده است.

در مقابل، نیوپورت رویکردی واقع‌بینانه‌تر برای کار و اشتغال ترسیم می‌کند؛ رویکردی که افراد را از سرمستیِ اشتیاق بیرون می‌کشد و با واقعیت سخت روبه‌رو می‌کند. او به جای سرپیچی یا تلاش برای فرار از این واقعیت، توصیه‌هایی برای انطباق با آن و توسعهٔ فردی ارائه می‌دهد.[9]

دان لوک، یوتیوبر آمریکاییِ آسیایی‌تبار، با نیوپورت هم‌عقیده است. او اشاره می‌کند که دنبال کردن اشتیاق، در ذات خود امری ممکن و حتی درست است که می‌تواند شانس موفقیت و احساس رضایت از خود را افزایش دهد. اما وی تأکید می‌کند که اشتیاق نمی‌تواند نقطهٔ شروع باشد؛ زیرا تحقق آن هدف اولیه نیست، بلکه آخرین پله بر نردبان موفقیت است.

دان لوک در سخنرانی خود، خطاب به شیفتگانِ گفتارهای انگیزشی می‌گوید: «تا وقتی نتوانی خرج زندگی‌ات را دربیاوری، حق نداری دم از اشتیاق بزنی. اگر نمی‌توانی قبض‌هایت را بپردازی، پشتیبان خانواده‌ات باشی، یا همسر و والد خوبی باشی، پس حق نداری به دنبال اشتیاقت بروی. دنبال کردن اشتیاق تضمینی برای موفقیت نیست؛ زیرا معنای آن، انجام کاری است که در آن راحتی و با امیالت سازگار است، و چنین کاری لزوماً پول‌ساز نیست. آنچه تو نیاز داری، فداکاری است.»[10]

مایک رو، مجری آمریکایی، نیز بر همین موضوع صحه می‌گذارد و مردم را از پیروی کورکورانه از نصیحتِ «اشتیاقت را دنبال کن»، بدون در نظر گرفتن واقعیت‌های بازار، بر حذر می‌دارد: «نصیحتِ "اشتیاقت را دنبال کن" یک توصیهٔ فاجعه‌بار است. وقتی مردم به دنبال اشتیاقشان می‌روند، فرصت‌هایی را از دست می‌دهند که از وجودشان بی‌خبرند».[11] بنابراین، این گفتمان یأس‌آور اشتیاق‌محور را می‌توان با دو گام عملی جایگزین کرد:

نخست: به جای اشتیاق، به دنبال فرصت‌ها باشید و پیوسته مهارت‌هایتان را توسعه دهید. وارد تجربه‌های جدید شوید، منابع درآمدتان را تا حد امکان متنوع کنید و دست از یادگیری مستمر و بی‌وقفه برندارید. هرچه بر مهارت و دانش خود بیفزایید، شانس شما برای یافتن منابع درآمدیِ بهتر نیز افزایش خواهد یافت.

پس، بکوش تا از سرمستیِ اشتیاق فاصله بگیری و به دنیای مهارت، فرصت و تجربه گام بگذاری. این را بدان که همیشه نمی‌توانی کاری را که دوست داری انجام دهی؛ زیرا شروع کار دشوار است، یادگیری فرسایشی است، تعهد سخت است و پایداری و استقامت، طاقت‌فرسا. اما سرانجام، این تلاش‌ها به بار خواهد نشست.

دوم: میان چهار دایرهٔ زندگی‌ات تعادل برقرار کن: دایرهٔ اشتیاق و علایق شخصی، دایرهٔ کار و کسب درآمد، دایرهٔ مهارت‌ها و توانایی‌ها، و دایرهٔ پیام و رسالتی که به لحاظ دینی بر دوش داری. در اینجا، مدل «ایکیگای» به کار می‌آید. ایکیگای (Ikigai)، واژه‌ای ژاپنی به معنای «دلیلی برای زیستن» یا «چیزی که به زندگی ارزش زیستن می‌بخشد»، مدلی است که از چهار دایره تشکیل شده است.

دایرهٔ نخست: «چه چیزی را دوست داری؟». این دایره شامل اموری است که تو را غرق شادی می‌کنند و با یادآوری‌شان، قلبت از عشق لبریز می‌شود.

دایرهٔ دوم: «در چه کاری مهارت داری؟». در این دایره، باید مهارت‌های منحصربه‌فرد و استعدادهای ذاتی‌ات را بنویسی؛ توانایی‌هایی که بی‌هیچ تلاشی برای پرورش آنها، در وجودت نهادینه شده‌اند.

دایرهٔ سوم: «در ازای چه کاری می‌توانی پول دریافت کنی؟». این دایره، به سادگی، به راه‌هایی اشاره دارد که از طریقشان می‌توانی کسب درآمد کنی و معاش خود را تأمین نمایی.

و سرانجام، دایرهٔ چهارم: «دنیا به چه چیزی نیاز دارد؟». این دایره به رسالتی اشاره دارد که حاضری خود را وقف آن کنی و در انجامش به احساس معنا و رضایت برسی.

در حالت آرمانی، یا همان «ایکیگای»، هر چهار دایره با یک فعالیت واحد هم‌پوشانی دارند. در چنین وضعیتی، انسان به اوج خودشکوفایی و خوشبختی می‌رسد. اما این شرایط برای همگان مهیا نیست. برای مثال، یک مسلمان در اغلب موارد از دعوت دینی خود، پاداشی جز رضای خداوند به دست نمی‌آورد. همچنین، بازار سرمایه‌داری مشاغلی را عرضه می‌کند که لزوماً با علایق کارکنان سازگار نیست. افزون بر این، اشتیاق تو در بسیاری از مواقع با استعدادها، توانایی‌ها و محدودیت‌هایت همخوانی ندارد.

پس نقش ما چیست؟ نقش ما برقراری تعادل میان این دایره‌هاست، به گونه‌ای که هیچ‌یک بر دیگری سلطهٔ کامل نیابد. برای مثال، انسانی که تمام وقت خود را وقف دعوت دینی و فعالیت‌های داوطلبانه می‌کند، سرانجام برای تأمین نیازهای اولیهٔ زندگی خود درمی‌مانَد. همچنین، کسی که در پی اشتیاق خود می‌رود و تمام عمر را صرف آن می‌کند، مجالی برای فعالیت در عرصهٔ دعوت و تربیت اسلامی نخواهد یافت. به همین ترتیب، جوانی که خود را یکسره وقف شغلش می‌کند، نه به رسالت دینی خود می‌رسد و نه به کاری که دوست دارد.

بنابراین، ایجاد توازن میان این دایره‌ها، کلید دستیابی به یک زندگی معنادار و متعادل است. انسان باید برای زندگی خود برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشد و میان وظایف مختلفش تفکیک قائل شود: درآمدی که باید کسب کند، رسالتی که به آن متعهد است، اشتیاقی که در پی تحققش است و مهارت‌هایی که از آن‌ها بهره‌مند است.

این برنامه‌ریزی و تفکیک به او کمک می‌کند تا زندگی متعادل‌تر و هدفمندتری داشته باشد و بتواند نیازهای مالی، معنوی، شخصی و حرفه‌ای خود را به شکلی هماهنگ مدیریت کند.

در پایان، به خواننده‌ای که می‌خواهد بیاموزد چگونه استقلال مالی خود را تا حد ممکن از نظام سرمایه‌داری حفظ کند - نظامی که کارکنان را در چرخهٔ بی‌پایان کار و فرسودگی گرفتار می‌کند - مطالعهٔ فصل ششم از کتاب «فرار از سیستم: زندگی ساده و دستیابی به خودمختاری در دوران بحران‌ها» را توصیه می‌کنم.

اسماعیل عرفه | ترجمه: احمد رادباده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] https://www.youtube.com/watch?v=eeQDLcOuVls

[2] https://www.youtube.com/watch?v=XeUmo4cQBAK

[3]  https://www.youtube.com/watch?v=fiGf8rCp6bw

[4]  Most See: Inequality Growing, but Partisans Differ over Solutions, Pew Research Center, 2014.

[5] Alexis Chemblette, Sorry, Being Born Rich Still Leads to Success: More Than Working Hard in School, Vice, 18 Oct 2017.

[6]  Erin Griffith, Why Startups Fail, According to Their Founders.

[7] Ibid.

[8] Jeffrey Arnett, Oh, Grow Up! Generational Grumbling and the New Life Stage of Emerging Adulthood - Commentary on Trzesniewski & Donnellan (2010), Perspectives on Psychological Science 5, no. 1 (2010): 89-92.

[9] Cal Newport, So Good They Can't Ignore You.

[10] https://www.facebook.com/partolomio/videos/2438331779789681/

[11]  https://www.youtube.com/watch?v=CVEuPmVAb80

0 التعليقات
إضافة تعليق

لن يتم نشر البريد الإلكتروني